۱۳۹۲ اسفند ۲۹, پنجشنبه

وحی بهاری شعرهای بهاری اسماعیل وفا یغمائی. شماره18

امشب به خانه ام دو- سه رطلی شراب هست
دو شاخه گل به رقص، در آن تنگ آب هست
ناز نی «کسائی» وبانگ خوش «بنان»
وز این دوگل که رفته، شمیم گلاب هست
شمعی و ظرف نقلی و عودی و مجمری
وز دودمان ماه! یکی آفتاب هست
تابم به دل نمانده ولی صد هزار شکر
در پیکرش چو زلفش ، بس پیچ و تاب هست
ای ی ی..! حلقه حلقه شب ،که رها از هر آن حجاب
بربرف داغ تن،که رها از حجاب هست-
- رقصد به چشم من، که ز آبادی تن اش
ویران ترم ز هر چه به عالم خراب هست
خوش مصحفی ست دلبرکم، آسمان ببین
نک وحی خاک، گر بصری نکته یاب هست
می خوانمش به بوسه پس از بوسه  آنچه را
با من در آیه های تن اش درخطاب هست
از جبرئیل فارغم و عشق گویدم
با من بخوان هر آنچه نهان در کتاب هست
در من گشای بال و پر ای عشق پر هبوط
گر در ره عروج هنوزت شتاب هست
بال و پری که سوخت از او عرش، عشق بود
ای عشق خوش بسوز،گرت سوز و تاب هست
هر چند آتش است در آغوش من، ولی
دانم در او ز باد و ز خاک وزآب هست 
پیری و سالخورده «وفا» لیک نیست غم
تا شورعشق شعله فشاند شباب هست
29 اسفند1392
21 مارس2014 میلادی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر